ملیکا جانملیکا جان، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره
زندگی مشترک من وبابازندگی مشترک من وبابا، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

ملیکا جون ، قشنگترین هدیه ی خدا

درباره ملیکا.......

چند روز پیش متوجه شدیم دست و پاهات به شدت سرد شده ، این موضوع دو روز طول کشید و هر چی از جوراب پشمی استفاده کردم یا دمای اتاق رو بالا بردیم تاثیری نداشت .. روز دوم بهتر شده بودی و روز سوم الحمدلله کاملا خوب شده بودید... با وجود اینکه پیش دکترت رفتیم و از شما چند آزمایش گرفتند ، اما هنوز متوجه علت این موضوع نشدیم ، انشاالله که چیزی نبود. این چند روزه از آب و گل در اومدی و خودت چند بیت از شعرهات رو میخونی،قبلا مامانی میخوند و شما ردیف شعر رو تو هر مصرع میخوندید.. این هم شعر هایی که گل دخترم میخونه: "تاب تاب عباسی   خدا منو نندازی  اگه بندازی          بغل مامانی بن...
21 آبان 1391

خودت رو برای اولین بار معرفی کردی گلم...

همین الان که ساعت ٢ بامداده بغلم نشستی و داری با گوشی مامانی صحبت میکنی : الو سلام نه نه مکمی(مکرمی) هستم  خداحافظ............. وقتی شنیدم که خودت رو داری معرفی میکنی از خوشحالی داشتم پرواز میکردم ، فوری بابایی رو بیدارش کردم و واسش تعریف کردم   بابایی با اون حالت خواب الودش خیلی خیلی خوشحال شد گل نازم. ...
21 آبان 1391

یک هفته با نیوشا و آوینا جون

تو هفته ای که گذشت خاله جون ملیحه و عمو محمد به همراه دختر خاله های ناز ملیکا ، نیوشا و آوینا جون ، اومدند شمال پیشمون..... انقدر سرمون گرم شده بود که وقت نمیکردم بیام و مطلبی بنویسم ،خیلی خوش گذشت..... ملیکا و نیوشا ساعت های اول فقط قربون صدقه ی هم رفتند و همدیگه رو بوس کردند ، اما کم کم بازیگوشی شون شروع شد ... انقدر شیطنت کردید و سر به سر هم گذاشتید که موقع خداحافظی جای دندونای تیز ملیکا رو صورت نیوشا جون پیدا بود... لطفا برای دیدن بقیه عکسها به ادامه مطالب بروید...... ...
8 آبان 1391
1